روز بیست و نهم
بیست و نه روز باقی مانده
امروز از صبح گریه چند نفر را دیدم که از یک نگاه خیلی اتفاقی سر راهم سبز شدند اما در این دنیا هیچ چیزی اتفاقی نیست. برای هر دوتایشان دعا می کنم چون واقعا کار دیگری از من ساخته نیست.
باید از کارهایم مراقبت کنم. نگذارم سست شوم حس می کنم به قسمت سست شدن رسیده ام . یعنی آن شور اول را ندارم. خدایا کمکم کن اشتباه نکنم
فردا عید قربان است خدایا چه دارم که در راه تو قربانی کنم؟ دوست دارم زشت ترین و منفورترین صفتم را در راه تو قربانی کنم بکشم و بشکنم و به تو تقدیمش کنم. می توانم آیا؟